نقد و بررسی
مجسمه میخانه o60
باید هنر را به خانه کشاند تا مردم با آن ها تعامل بیشتری پیدا کنند
روزی من در کارگاه خود مشغول کاری بودم که از پنجره به بیرون نگاه کردم و ناگهان گاوی در خیابان توجه مرا به خود جلب کرد. پس از اینکه با دقت بیشتری به آن گاو نگاه کردم متوجه شدم که او گاو نیست بلکه درختی در خیابان است که شبیه گاو می باشد. ایده اصلی تبدیل درخت به مجسمه از همان جا شکل گرفت. پس از اینکه آن درخت را تبدیل به یکی از ریتون های تخت جمشید کردم، مردم بسیاری از آن استقبال کردند و رفته رفته آن مکان تبدیل به محل قراری برای دختر پسرهای جوان شد و همین اتفاق من را بر آن داشت تا بیشتر در این زمینه فعالیت کنم.
و همه هنر همین است …..
از من خواستند به اصرار بر ایمان چیزی بخوان. گفتم چه؟
از انسان و واقعیت بخوان. من که همیشه از حفظ می خوانم به سرانگشتان فراخوان خاطراتم را ورقی زدم …
اینجاست! انسان!
با گناه شروع شد! با قتل برادر بلوغ یافت ! حمله کرد! آتش زد …
چشم درست نمی بیند! تاریخ را می گویم. چشم درست نمی بیند! غبار از سم اسبان! گوش درست نمی شنود … صدا از چکاچک شمشیر … فریاد از فرود تازیانه … اهرام که بنا شدند، دیوار چین که ساخته شد، وقت آن رسید تا غذایش را بر آتش هیروشیما گرم کند …
دیگر نخوان! همه فریاد زدند. من اطاعت کردم ! لختی گذشت!
بدانان چنین گفتم: از حلقه حقیر واقعیت درگذرید. من باغ بزرگی در تاریخ می شناسم به نام رویا، با من به آن درآیید اندکی از ایشان چنین کردند، ما رستگار شدیم
0دیدگاه کاربران